جهاد تبیین و پاسخ به شبهات نوجوانان و جوانان مسلمان

پاسخ عقلی و نقلی به سوالات و شبهات نسل پرسشگر نوجوان و جوان ایرانی

جهاد تبیین و پاسخ به شبهات نوجوانان و جوانان مسلمان

پاسخ عقلی و نقلی به سوالات و شبهات نسل پرسشگر نوجوان و جوان ایرانی

جهاد تبیین و پاسخ به شبهات نوجوانان و جوانان مسلمان

در راستای انجام وظیفه جهاد تبیین و روشنگری مردم و معلمان گرامی و دانش آموزان عزیز و نوجوانان و جوانان گرامی می توانند سوالات خود را ارسال و در این سایت پاسخ را دریافت نمایند و نیز درخواست انتشار مطلب مورد نیاز خود در امور فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و تربیتی در سطح فردی و ملّی نمایند.
پاسخ سؤالات صرفا به صورت عمومی بدون ذکر مشخصات سؤال کننده در این سایت داده خواهد شد.

نویسندگان

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «توکّل» ثبت شده است

حداقل به اندازه دوستت به خدا اعتماد کن. اگر چند لحظه هم او را ببینی و دریابی، دنیایت عوض می شود. 

خواسته هایت رنگ دیگری می گیرد. چراغ قرمزهایت فرق می کند، امور خوشحال کننده و ناراحت کننده تو با گذشته متفاوت می شود.

هر روز لحظه ای خدا  را ببین، تا رنگ زندگیّت عوض شود. 

رنگ خدایی بهترین و ماندگارترین و با ارزش ترین رنگ ها در این دنیا و سرای آخرت هست، پس رنگ خدایی را انتخاب کن تا سعادت دنیا و آخرت را ببینی.

                                                                                                                                                                      

منصوره وطنی

خداوند علیم و حکیم در آیه 9  و10 سوره مجادله، برای پاکی روابط مؤمنان و ممانعت از ورود رفتار و افکار شیطانی در زندگی و روابط، آنهارا از صحبت در خلوت و پشت سر یکدیگر منع فرموده است:

"یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا تَنَاجَیْتُمْ فَلَا تَتَنَاجَوْا بِالْإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَمَعْصِیَتِ الرَّسُولِ وَتَنَاجَوْا بِالْبِرِّ وَالتَّقْوَىٰ ۖ وَاتَّقُوا اللَّـهَ الَّذِی إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ" ﴿٩

"ای کسانی که ایمان آورده اید! هنگامی که نجوا می کنید، و به گناه و تعدّی و نافرمانی رسول (خدا) نجوا نکنید، و به کار نیک و تقوا نجوا کنید، و از خدایی که همگی نزد او جمع می شوید بپرهیزید"

"إِنَّمَا النَّجْوَىٰ مِنَ الشَّیْطَانِ لِیَحْزُنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَلَیْسَ بِضَارِّهِمْ شَیْئًا إِلَّا بِإِذْنِ اللَّـهِ ۚ وَعَلَى اللَّـهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ" ﴿١٠

"نجوا تنها از سوی شیطان است؛ می خواهد با آن مؤمنان غمگین شوند؛ ولی نمی تواند هیچ گونه ضرری به آنها برساند جز به فرمان خدا؛ پس مؤمنان تنها بر خدا توکّل کنند" 

قرآن هدف شیطان از وسوسه بر صحبت های محرمانه پشت سر دیگران را غمگین ساختن مؤمنان دانسته که موجب شکل گیری کدورت و سردی روابط وکاهش روابط و قطع روابط صمیمی مؤمنان با یکدیگر شده و صداقت و یکدلی و یکرنگی و شفافیّت فکر و رفتار در اجتماع مؤمنان کاهش می یابد. 

این وضعیّت اخلاقی، ضربه خانوادگی و اجتماعی بزرگی به مؤمنان زده و روابط ناسالم و نگرانی دائمی از شرّ رساندن فکر و زبان یکدیگردر روابط مؤمنان حاکم می گردد، که رفتار و افکار شیطانی را دامن می زند. 

برخی در حضور دیگران، از آنها تعریف و تمجید و اعلام رضایت و دوستی می کنند، ولی در غیاب آنها، زبان به غیبت و تهمت و سخن چینی و افشاء سرّ دیگران و... باز می کنند و نهی خدا را نادیده گرفته و به گناه کبیره مشغول شده و آبروی مؤمن را می برند، لذا، خداوند در این آیات، امر به روابط و افکار سالم و پرهیز از گناه و نافرمانی خدا در صحبت های محرمانه بین خود، جهت حفظ آبروی مؤمنان و یکرنگی و صداقت و پاکی دل ویکدلی بین مؤمنان امر فرموده است. 

این آیات، دستور حذف شیطان از روابط خود با دیگران را می دهد، تا روابط در حضور و غیاب افراد یکسان شده، و صمیمیت و دوستی و عزّت و احترام متقابل حاکم گردد.

 

منصوره وطنی

                                                                                                                                                                                                                 خاطراتی از زندگی شهید ابراهیم هادی 

منزل ما نزدیک خانه آقا ابراهیم بود. آن زمان من شانزده سال داشتم. هر روز با بچه ها داخل کوچه والیبال بازی می کردیم. بعد روی پشت بام مشغول کفتربازی  بودم!

آن زمان حدود 170 کبوتر داشتم. موقع اذان که می شد برادرم به مسجد می رفت. امّا من اهل مسجد نبودم. عصر بود و مشغول والیبال بودیم. ابراهیم جلوی درب منزل شان ایستاده بود و با عصای زیر بغل بازی ما را نگاه می کرد. در حین بازی توپ به سمت آقا ابراهیم رفت.من رفتم که توپ را بیاورم. ابراهیم توپ را در دستش گرفت. بعد توپ را روی انگشت شصت به زیبایی چرخاند و گفت: بفرمائید آقا جواد!

از این که اسم مرا می دانست خیلی تعجب کردم. تا آخر بازی نیم نگاهی به آقا ابراهیم داشتم. همه اش در این فکر بودم که اسم مرا از کجا می داند! چند روز بعد دوباره مشغول بازی بودیم. اقا ابراهیم جلو آمد و گفت: رفقا ما رو بازی می دید؟ گفتیم: اختیار دارید، مگه والیبال هم بازی می کنید؟!

منصوره وطنی