جهاد تبیین و پاسخ به شبهات نوجوانان و جوانان مسلمان

پاسخ عقلی و نقلی به سوالات و شبهات نسل پرسشگر نوجوان و جوان ایرانی

جهاد تبیین و پاسخ به شبهات نوجوانان و جوانان مسلمان

پاسخ عقلی و نقلی به سوالات و شبهات نسل پرسشگر نوجوان و جوان ایرانی

جهاد تبیین و پاسخ به شبهات نوجوانان و جوانان مسلمان

در راستای انجام وظیفه جهاد تبیین و روشنگری مردم و معلمان گرامی و دانش آموزان عزیز و نوجوانان و جوانان گرامی می توانند سوالات خود را ارسال و در این سایت پاسخ را دریافت نمایند و نیز درخواست انتشار مطلب مورد نیاز خود در امور فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و تربیتی در سطح فردی و ملّی نمایند.
پاسخ سؤالات صرفا به صورت عمومی بدون ذکر مشخصات سؤال کننده در این سایت داده خواهد شد.

نویسندگان

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مسجد» ثبت شده است

لبیّک گفتن به خدا و ائمّه علیهم السلام که دعوت کنندگان به حقّ دین الهی و صراط مستقیم هستند؛ پذیرش دعوت و اجابت آنها متناسب با موضوع دعوت هست؛ لذا؛ گوینده لبیّک با قبول دعوت؛ اجرای کامل موضوع دعوت را با تمام تبعات تا پای جان می پذیرد و عهد نمی شکند. 

مصادیق گفتن لبیّک به خدا و حجّت خدا

امام حسین علیه السلام؛ مردم را به پذیرش و عمل به اسلامی که جدّش خاتم النبیین از سوی خدا مأمور ابلاغ آن به مردم جهان شده بود؛ دعوت کرد. وقتی دین خدا را در معرض انحراف کامل و نابودی دید؛ با قیام خونین خود برای اصلاح امّت جدّش با امربه معروف و نهی از منکر به پا خاست و زیر تیرباران دشمن؛ نماز را هم ترک نکرد. تمام آنچه که در این دنیا داشت از زن و فرزند و آبرو ... فدا کرد و روز عاشورا بعد از شهادت علی اصغرش ؛ دامنش را تکان داد تا مسلمانان عهد شکن و آیندگان بدانند چیزی جز جان خود باقی نمانده تا برای اسلام فدا کند. امام حسین علیه السلام با لبّیک به خدا و پیامبر و امام زمانش؛ اسلام را تا روز قیامت جاودانه و از هرگونه انحرافی بیمه کرد؛ تا اسلام همان گونه که بر پیامبر نازل شده به بشریّت تا روز قیامت  برسد.

امام حسین علیه السلام؛ فرزند بلافصل علی مرتضی که وصیّ پیامبر اسلام و اولین جانشین پیامبراسلام و اولین پیشوای مسلمانان جهان بود؛ و به خاطر اجرای دستورات آخرین دین پیامبر خدا و اجرای عدالتی که قرآن در آیات متعدّد دستور به عدالت ورزی در همه امور نموده؛ با لبیّک گفتن به خدا و پیامبر خدا؛ در محراب مسجد سرش شکافته شد تا صدای عدالت را خاموش کنند. 

منصوره وطنی

                                                                                                                                                                                                                 خاطراتی از زندگی شهید ابراهیم هادی 

منزل ما نزدیک خانه آقا ابراهیم بود. آن زمان من شانزده سال داشتم. هر روز با بچه ها داخل کوچه والیبال بازی می کردیم. بعد روی پشت بام مشغول کفتربازی  بودم!

آن زمان حدود 170 کبوتر داشتم. موقع اذان که می شد برادرم به مسجد می رفت. امّا من اهل مسجد نبودم. عصر بود و مشغول والیبال بودیم. ابراهیم جلوی درب منزل شان ایستاده بود و با عصای زیر بغل بازی ما را نگاه می کرد. در حین بازی توپ به سمت آقا ابراهیم رفت.من رفتم که توپ را بیاورم. ابراهیم توپ را در دستش گرفت. بعد توپ را روی انگشت شصت به زیبایی چرخاند و گفت: بفرمائید آقا جواد!

از این که اسم مرا می دانست خیلی تعجب کردم. تا آخر بازی نیم نگاهی به آقا ابراهیم داشتم. همه اش در این فکر بودم که اسم مرا از کجا می داند! چند روز بعد دوباره مشغول بازی بودیم. اقا ابراهیم جلو آمد و گفت: رفقا ما رو بازی می دید؟ گفتیم: اختیار دارید، مگه والیبال هم بازی می کنید؟!

منصوره وطنی